تقدیم به تو که دوری از من همانقدر که از رگ گردن به من نزدیکتری

متن مرتبط با «بهروز» در سایت تقدیم به تو که دوری از من همانقدر که از رگ گردن به من نزدیکتری نوشته شده است

تقدیم به بهروز رافعی عزیز

  • از انتهای بلندترین شب در ابتدای کوتاه‌ترین روز سالهمزمان با تولد خورشیددر سردترین بامداد بروجن در سیاهترین چهارشنبه ای که تقویم دیده بوددر منحوس ترین خاکی که می شود شناختدر " آذر رفت و دی آمدِ " فصلی غریبمن بدنیا آمدمدر تیک تاک شوم نخستین ساعت از صبحی سرد خود را به ثبت رساندم تافرزند « خورشید»1 باشم و نورسیده ی «دی دادار» 2 که مادربزرگ طالعم رابلند چیده بود...پدربزرگ سرکتاب اقبالم راپر شگون باز کرده بود ...و مادرم خواب مرا دیده بود ایستاده بر دوردست ترین بلندی های جهاناصلا به استناد نذر پدرمن بهروز شدم که وعده ی بهترین روزها باشم نوید زایش خورشیدطلوع صبح امیدکودکی که بایستی پا قدمشبه حجم تمام بی کسی های جهانبه رسم نوزادان نوبرانه سبک باشد.نه عیب از رمل ها بود و نه ایراد از اسطرلاب هاکه هرگز نفهمیدند رمالهای هفت پارچه ابادیکه سیاهی کدام نظر ؟ شور چشمی کدام نگاه ؟سایه ی کدام مصیبت بعد از معصیت ؟نه ... هرگز نفهمیدند .شاید هم آیینه ای شکسته باشد ...یا چشم آل 5 زهله ام را برده باشد که اقبالم سیاه شداز سرآغاز اذانی که در گوشم خوانده و نخوانده فوت کرده بودند . اولین صدای گریه ی منشیونی شد به سوگ مرد و زن تبریز که در تنور قهر حکومتِ حاکم سوزانده شدند .3من دهان باز نکرده زمین دهان باز کرد تا اولین لرزش پلک هایمآخرین لرزه بر تن دامغان باشدزلزله ای که گسل به گسلخاک هر کوچه پس کوچه اش را به توبره کشد.4و با تمام این همه پیشینه امروز اول دی ماه است تولد خورشیدی که من نیستمدی داداری که من نبوده امبهروزی که نخواهم بودتنها این بغض کهنسال را درون سینه فرو می دهمو می اندیشم به عاقبتمدر سرزمین شعر و گل و بلبلکه، بی پدرو مادرهایِ پدرمادر داری داردکه ، همه در شمایل غریببا باتوم و پوتینمانند شاعران, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها